خوشه
انگور بر زمین میافتد؛ دانهها یکی یکی بر زمین میغلتند. بوی انگورهای
مست، تمام خراسان را پر میکند. مشهد شهید میشود، زمین گریه را شروع
میکند؛ آن قدر بی اختیار میگرید که شانه هایش شروع به لرزیدن میکند.
زمین میلرزد؛ از بلخ تا مشهد، از نیشابور تا قونیه. تمام دنیا از بوی تلخی دانههای انگور، دیوانه شده است.
آهوان، صحراهای حیرانی را میدوند؛ میدوند رد پاهای گم شده را.
جهان، سراسیمه گوش فرا میدهد خبر یتمی اش را. کدام حنجره ای تاب آواز این داغ بزرگ را دارد؟
دهان
به دهان، زهر دویده در رگ های خورشید خراسان، تلخ میچرخد؛ بغض تلخی که
دهان به دهان میشود تا جهان گریه کند تلخی روزهای بی برکتاش را، روزهای
دوری، روزهای بی غروری را.
بعد از تو کدام خورشیدی سر بلند میکند
دلگرم، روزهای دلتنگی ما را تا خاک، غربت مان را در رد پاهای مانده بر تنش
ببلعد؟ چه بسیار کبوترانی که بعد از رفتنت، آواز را فراموش کرده اند! چه
بسیار گنجشکانی که بعد از تو، پرواز را بر شاخههای درختان فراموش کردند؛
درختانی دور که به خواب فراموشی گنجشکها عادت کردهاند.
چه بسیار آهوانی که سال های سال، بی پناهیشان را در دامهای گسترده صیادان، به امید دیدنت با اشک زانو زدند.
بعد از تو زمین، زمانهای طولانی تلخی را سپری میکند و حنجرهها سال هاست که تنها آوازهای تلخ میخوانند.
لبها سالهاست که لبخند را فراموش کردهاند و سالهاست که مدار چرخش زمین بعد از تو حلقههای اشک چشممان شده است.
نوشته :عباس محمدی
طبقه بندی: شهادت امام رضا(ع)، اشک